سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مناظره عقل و دل

در راه می رفتم ...

دختری زیبا را دیدم ...

دل ندای خواهش سر داد ...

عقل گفت: خاموش باش ... زیبایی رفتنیست

به راه خود ادامه دادم

دختری خوش اندام را دیدم

دل چیزی گفت ...

عقل گفت: آرام باش ... خوش اندامی ناپایدار است

باز هم جلو رفتم

دختری خوش صدا یافتم

دل گفت: به دادم برس ...

عقل گفت: ای نادان! ... خوش صدایی کوتاه مدت است.

دل که این حرف را شنید ، رویش باز شد و گفت: نادان خودتی ... ابله!!! خاک بر سرت!!! مگر عقل چقدر دوام دارد؟ وقتی آدم پیر شود ، تو هم رو به زوال و نابودی می روی!

عقل گفت: حرف دهانت را بفهم یابو ... من اگر رو به زوال و نابودی بروم ... بهتر از آنست که مانند تو به دیگران سواری بدهم ...

دل گفت: من به دیگران سواری می دهم ... ولی به کسی شارژ نمی دهم ...

عقل گفت: آن دیشبی را میگویی؟ دلم برای دختره سوخت ... فکر کردم شاید در موقعیت اضطراری باشد و نیاز به شارژ داشته باشد ...

دل گفت: آره ارواح عمه ات! خودم دیدم چه اس ام اسی داده بود که تو را حالی به حالی کرد ...

عقل گفت: ای بی شعور ... مگر تو ادب نداری که اس ام اس های شخصی دیگران را می خوانی؟

دل گفت: ادب دارم ولی از بی ادبان یاد گرفته ام   ... خخخخخخخخ !!!

عقل گفت: شا*شیدم تو بدنی که بخواهم با تو همسفر باشم ... وایسا آقا ... وایسا من میخوام پیاده شم

دل گفت: هررررری باو ... برو بذار باد بیاد ...

هیچی دیگه ...

عقل از سرم پیاده شد ...

و الان بنده از بخش مراقبت های ویژه ی تیمارستان دارم براتون پست میذارم :))




کلمات کلیدی :