مناظره عقل و دل
نوشته شده به وسیله ی رهرو در تاریخ 92/3/24:: 2:28 عصر
دختری زیبا را دیدم ...
دل ندای خواهش سر داد ...
عقل گفت: خاموش باش ... زیبایی رفتنیست
به راه خود ادامه دادم
دختری خوش اندام را دیدم
دل چیزی گفت ...
عقل گفت: آرام باش ... خوش اندامی ناپایدار است
باز هم جلو رفتم
دختری خوش صدا یافتم
دل گفت: به دادم برس ...
عقل گفت: ای نادان! ... خوش صدایی کوتاه مدت است.
دل که این حرف را شنید ، رویش باز شد و گفت: نادان خودتی ... ابله!!! خاک بر سرت!!! مگر عقل چقدر دوام دارد؟ وقتی آدم پیر شود ، تو هم رو به زوال و نابودی می روی!
عقل گفت: حرف دهانت را بفهم یابو ... من اگر رو به زوال و نابودی بروم ... بهتر از آنست که مانند تو به دیگران سواری بدهم ...
دل گفت: من به دیگران سواری می دهم ... ولی به کسی شارژ نمی دهم ...
عقل گفت: آن دیشبی را میگویی؟ دلم برای دختره سوخت ... فکر کردم شاید در موقعیت اضطراری باشد و نیاز به شارژ داشته باشد ...
دل گفت: آره ارواح عمه ات! خودم دیدم چه اس ام اسی داده بود که تو را حالی به حالی کرد ...
عقل گفت: ای بی شعور ... مگر تو ادب نداری که اس ام اس های شخصی دیگران را می خوانی؟
دل گفت: ادب دارم ولی از بی ادبان یاد گرفته ام ... خخخخخخخخ !!!
عقل گفت: شا*شیدم تو بدنی که بخواهم با تو همسفر باشم ... وایسا آقا ... وایسا من میخوام پیاده شم
دل گفت: هررررری باو ... برو بذار باد بیاد ...
هیچی دیگه ...
عقل از سرم پیاده شد ...
و الان بنده از بخش مراقبت های ویژه ی تیمارستان دارم براتون پست میذارم :))
کلمات کلیدی :